امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

پسرم دنیای من

روزانه ها

  ا اینم عکسای ناز پسرم بعد یه مدت تاخیر.... تعطیلات به مسافرت رفتیم شمال.یسر هم به گیسوم رفتیم وکلی خوش گذروندیم. کلاسای موسیقی تو از دیروز شروع شد وکلی خوشحالی برای رفتن به کلاس بقول خودت آهنگی!!! ...
5 خرداد 1395

خوش گذرونی....

    یه سفر کوتاه و دلچسب.....با کلی تجربه های جدید برای تو..... ضمن اینکه تازگیا به قند میگی:دَنق .... به عقب :عبق ......باید: بواَد            ...
1 اسفند 1394

you & me

در بنفشه زار چشم تو من زبهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهار ها رسیده ام ای غم توهمزبان بهترین دقایق حیات من لحظه های هستی من از تو پرشده ست...... ...
17 بهمن 1394

بدون عنوان

خان بابا امروز از صبح کلی شوق داشتی.خودت ازخواب بیدار شدی وگفتی مامان بلند شو بریم!!شونه و ژل آوردی تا موهاتو خوشگل کنم.بعدش رفتی جلوی آینه وگفتی دوماد شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟الهی قربونت بشم من ورفتی تا خوش بگذورنی....منم زودی اومدم خونه تا ببینم گل پسرمو..... اینم عکساش: ...
17 بهمن 1394

بدون عنوان

بگذار تا ببوسمت ای نوشخندِ صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب بیمار خنده های توام  بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب... ...
17 بهمن 1394

به تویی که دستهای کوچکت تمام دنیای من است...

در دوردستها که خدامیان چشمهایت خانه کرده بود... من بیقرار منتظر آمدنت بودم و توکه انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان طنین آوازتوبود که انگارگوشهایم جزتو نمیشنید... خداوند تورا به من هدیه دادو من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شودانگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی. دستهایت که می چرخد ومیان دستهایم پنهان می شود...خنده هایت که ریش میشوم وعاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو راکم داشته ام. از داشته هایم دلتنگ که میشوم انگارصدای گریه های توست...تنها نوازشی که مرا بخودفرو میبرد که توفرشته ای یا نه.....نمی دانم... اما همین بس که چشمهای خداوند میان دستهای من وتوپیداست. ...
5 13

آخرین ورژن گل پسر

دیروز پسرنازم خیلی شیرین بازی میکرد و منم از فرصت استفاده کردم وچندتا عکس خوشمل ازش انداختم.بقیه عکساروتوادامه مطلب میتونین ببینین.البته کلی شیطونی کرد ومن نتونستم لباسشوتغییر بدم.اما بااین وجود خیلی زیبا شدن. پسرگلم همراه با علی کوچولو     اینجاهم بغل شومینه هست که آدم نمیفهمه نشسته یا ایستاده       ...
25 13

به بهونه پایان نه ماهگی

1 2 3 4 5 6 7 8 9 نه که تموم شد... 1 2 3 4 5 6 7 8 9 نه که تموم شد... یعنی ...تمام اعداد یک رقمی رودراولین سال تولدت پشت سرگذاشتی ورسیدی به کنارهم گذاشتم اعداد. یعنی... یه پاییز ، یه زمستون ، یه بهار و یه تابستون رودیدی. یعنی ... دردوقدمی یک سالگی ایستادی... یعنی ... من یه زنم سرشار ازمادرانگی یعنی ... تمرین برای صبوری کردنم یعنی ... مشق سکوت کردنم ومدارا باتمومی لحظاتی که شاید آسون نباشن وساده نگذرن اما با توراحت میگذرن. آره عزیزکم دستای کوچولوت آرومم میکنه وباتومشق صبوری روراحت ترمینویسم. دورقمی شدن سنت مبارک آقا کوچولو ...
25 13

فقط یک لحظه......

  چه طولانی شده فاصله نوشتن هایم.....دلم لک زده که ساعتها بنشینم وبرایت بنویسم وهی ثبت موقتش کنم ....تاروزی روزگاری شاید منتشرشان کنم.....     پسرم ، قهرمانم ...ای که همه داشته ونداشته های مرا توبه تنهایی جوابی هستی نیکو...دنیای من گرد آمده درچشمان پرازخنده ات...کاش مراصدایی بود تافریاد کنم حسی را که روزها وماه هاست مرادرخودش غرق کرده...   روزهای سخت عادت کردن به مهدتمام شد...روزهایی که هرروزشان من ازدوریت مردم وبا دوباره دیدنت زنده شدم...روزهایی که چشمهایت پرازاشک بود ولبهایت میلرزید...ومن ابری میشدم ازاین جدایی ناگذیر...هرچند که هنوزهم وقتی به نزدیکی مهدمیرسی با آن دوتیله درشت به همه جا مینگری ...
20 13