امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

پسرم دنیای من

فقط یک لحظه......

13/0/20 11:6
نویسنده : مامی
189 بازدید
اشتراک گذاری

 

چه طولانی شده فاصله نوشتن هایم.....دلم لک زده که ساعتها بنشینم وبرایت بنویسم وهی ثبت موقتش کنم ....تاروزی روزگاری شاید منتشرشان کنم.....

 

 

پسرم ، قهرمانم ...ای که همه داشته ونداشته های مرا توبه تنهایی جوابی هستی نیکو...دنیای من گرد آمده درچشمان پرازخنده ات...کاش مراصدایی بود تافریاد کنم حسی را که روزها وماه هاست مرادرخودش غرق کرده...

 

روزهای سخت عادت کردن به مهدتمام شد...روزهایی که هرروزشان من ازدوریت مردم وبا دوباره دیدنت زنده شدم...روزهایی که چشمهایت پرازاشک بود ولبهایت میلرزید...ومن ابری میشدم ازاین جدایی ناگذیر...هرچند که هنوزهم وقتی به نزدیکی مهدمیرسی با آن دوتیله درشت به همه جا مینگری ومیفهمی که لحظه جدایی ازآغوش مادرنزدیک است وحال باید خودرابه دستان مهربان فاطمه جان بسپاری.مادرجان خداراشکرکه برایت کمی عادی شده ماندن درمهد ، اما برای من هنگامه جدایی ازتوبازعذاب آوراست وگاهی دیدگانم نمناک میگردد، گویی جزئی ازوجودم را جای گذاشته ام...

 

این سه روزمسافرت برایمان عالی بود.تک تک ثانیه هارادرکنارتوسپری کردن...تجربه های جدید برای تو.دیدن دریا.قدم زدن توبا کمک مادر وپدر بروی شنهای ساحل.باآن پاهای کوچک وناز وتپلی.به تازگی میتوانی بروی پاهایت بایستی ومن دلم غنج میرود برای ذوق کردنت.و اینکه هرجامرامیبینی با کلی اشتیاق سعی میکنی خودرابه آغوشم برسانی.هرروز تعدادقدمهایت رامیشمارم که به لطف خدا روز به روز بیشترمیشود وتاکنون به 18 قدم رسیده ای مادر.

 

پسرکم ...مهدی من...برای اینهمه خوشبختی که به ماارزانی داشتی ازتوممنونم.روزگارچه زودطی میشود...میدانم که زمان همیشه اندک است...ناکافیست...من همین یک لحظه را گرفته ام وازدامانش آویزانم.یک دم دیگر پسرم در را بازخواهد کردوباصورت از ته تراشیده ونگاه درخشانش خواهد گفت:"مامان من دارم میروم .موهایت چه سفید شده....بگو که هنوزهم دوستم داری!"....خدایا....من همین یک لحظه رادارم.یک لحظه برای بوسیدنش، بوئیدنش، دوست داشتنش وپرستیدنش!من فقط همین دم را فرصت دارم که بگویم : دوستت دارم پسرم! دوستت دارم پسرم!!!

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)